من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

عصبانیم

امروز زنگیدم به مایده با ایرانسلم چون مکالمه رایگان داشتم گفتم تموم بشه.بهش گفتم یه زنگی به نازنین بزن گفت بخدا میخوام زنگ بزنما.....آره جون خودش همیشه میخواد زنگ بزنه ها ولی نمیشه.بعد گفتم نمیخوای تولد بگیری؟گفت میدونی که تو رشته ما رقابت خیلی زیاده و یه دقیقه برای ما یه دقیقه هس و ارزش داره .گفتم ینی تولد منم نمیای گفت نه نمیام.گفت تولدم رو میخوام بندازم تو مهر و اینا بعد از خدافظی چن دقیقه بعدش زنگ زد گفت فهیمه هرچی گفتم  شوخی کردم بعد خندید و گفت خواهروبرادرم اعصابم رو خرد کرده بودن منم اعصابم خرد شد همیجوری یه چی گفتم.گفت ینی چی گفت تولد نمیگیرم ولی تولد تو میام و تولدت رو تو کافی شاپ میگیریم گفتم من دوس ندارم تولدم تو کافی شاپ باشه گفت تولد تورو که نمیگم تولدخودم توکافی شاپ باشه.کلی حرفیدیم .اعصابم خرد شد.فقط میخواد نظر نظر خودش باشه.یه بار هم زنگ زده بود با کلی جدیت و عصبانیت میگفت فهیمه برا تولد من چیزی نخر.

منم برا تولدش چیزی نمیخرم چون خودش گفته.

این روزا از زهرا و مایده متنفر شدم و واقعا اصلا دلم نمیخواد بیان تولدم و یا دوس ندارم عکسای اتلیه ام رو نشونشون بدم.اه مسخره ها

نظرات 4 + ارسال نظر
mahna سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 22:19 http://khodamvaman.blogsky.com

ارزش نداره ناراحت باشی عزیز من. بیخیالشون شو

آره سعی میکنم.فدات ابجی

شاد دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 21:03 http://nimeye2vom.blogsky.com

پس این مکالمه رایگان واقعیه ؟

آره

پرستش دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 19:27 http://khoda15.blogsky.com/

والا از بد بودنم نمیدونم چی بهت بگم ولی از دوست والا دوستان همشون همینن تا چیزی نخون نمیان سراغت من دوستام وقتی میخواستن برن بیرون تنها بودن میومدن التماس من تو هم بیا تورو خدا از این حرفا و منم خنگ باهاشون میرفتم وقتی ن کسی،باهام نبود میرفتم دنبالشون همشون میگفتن ما نمیتونیم خواهرمون تنهاس اله بله ولی الان بدون اینکه بخوام منت اینو اونو بکشم خودم میرم خودم میام استه میرم استه میام زود میرم زود میام نه بابام بهم گیر میده دیر امدی نه من چشام اشکیه نه کسی ازم دلخوره نه من دست کسی بخدا تنهایی گوشت خوابه البته اگه دختر خوبی باشی که مطمئنم تو هستی بعدشم کسی پشت حرفیم نمیزنه گوشت و سرت همجوره ارومه حال و روزتم خوبه از این به بعد نه گفتن رو یاد بگیر همچی رو تا ته رفتی من اینقد کم‌ میرم بیرون که مادر دوستم اون روز منو دیده میگه چرا نمیای دلمون واست تنگ شده ولی اینقدر اروم و بدون استرس جوابشو دادم که خودشون همچیو تا ته خوندن این یعنی اینکه خودت واسه خودت تصمیم بگیری نذاری چهارتا دوست بیان بذارنت تو اومپاسندونی بایدبگی نه یا بله ...به حرفام خوب فکر کن خیلی بدردت میخوره

ممنون ابجی جون.پس تو هم مثل من بوده وضعیتت.اره از این دوستا نباید توقعی داشت.

پرستش دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 18:52 http://khoda15.blogsky.com/

حوصله داریا‌ وللش بچسب به خودت دور هرچی دوسته خط بکش همشون قاطین :-)
من یکی همیشه اول دوستام واسم مهم بودن بعدش خودم ولی وقتی داداشم بهم گفت دوستات روقبول ندارم منم رو حرفش حرف نزدم و فقط تا جایی که میتونم تنها میرم بیرون تنها میرم کلاس تنها میرم خرید واسم شده یه عالم خاص بدون دوروغ و گناه والا بچسب به خودت اینا همشون دوهزارتومنم واسه ادم نمی ارزن:-)
از من گفتن بود دوست عزیزم:-)

آره راست میگی.منم باید یه دوره تنهایی همه جا رفتن رو شروع کنم.وقتی شروع کردم گزارشش رو بهت میدم.اینا دوستایی هستن که فقط واسه نیازشون منو میخوان و فکر میکنن خیلی با معرفتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.