آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی
راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی
مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی
سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی
خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی
صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی
عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت
چقدر گریه کنم آخه بخاطر اینکه هیچ کدوم از شماهایی که دوستتون دارم تو خوابم نمیاین.چرا آخه
اسطوره من چرا؟؟؟
مگه ما بدها دل نداریم؟؟؟؟
اخه چ شعر بااحساسی
سلام عزیزم،خوبین خانومی؟
خیلی ممنونم از حضورتون در وبلاگم،عزیزم من خیلی وقته که لینکتون کردم ...
موفق باشین دوست من
سلام.ممنون.
مرسی که اومدین:-)
سلام اجی خودم خوبی؟
خیلی قشنگ بود...
غصه نخور ک اصلا این دنیا ارزش غصه نداره..
سلام ابجی.ممنون.