من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

حوصله ندارم

سلام

تاامروز که من دارم اینارو مینویسم حدود یه ماه هس که ابجی ا و شوهرش و بچه هاش اینجاهسن.البته یه چندروزی رفتن شیراز پیش مادرشوهرش و چندروزهم همینجااون خونه ای که اجاره کردن موندن و باقی روزها که خونه مابودن سرگرم کردن بچه های خواهرم بامن بود.دیگه فکرکنیدچطورمیتونستم درس  بخونم.هرچندبچه های خواهرم رو خیلی دوست دارم اما الان دیگه واقعا خسته ام انگار من مامانشون هسم!!!

خواهرم و اینا از دیروز صبح قراربوده برن ولی هنوز که خبری نیس.هعی خدا

الان یکم عصبیم و اصلا حوصله درس خوندن ندارم.

قبل از عروسی ابجی ف من و ابجی ف کلییییی لاک و وسایل ارایش داشتیم که تو خونه فقط ازش استفاده میکردیم نه بیرون.موقعی که جهیزیه ها رو میبردیم خونه خواهرم همه وسایل ارایش رو برد و الان از اون همه لاک فقط۸تاشوبرام اورده که اونم دوتاش خرابه : |

این بچه های خواهرم از دیروز تاحالا ول کن نیستن هی میگن یاخودت لاک بزن یابرای مالاک بزن.خخخخ

دیروز نجمه پروانه هایی که برای اتاقم درست کرده بودم و کامل نبود کاملشون کرد

راستی دیشب انقدررررر حوصلم سررفته بود و داشتم تو خونه میپوسیدم.ابجی ا و بچه هاش کوه بودن.من و مامان تاکسی گرفتیم رفتیم ابشار یکم نشستیم و تعریف کردیم بعدرفتیم اون ور خیابون غذا بگیریم که راضیه زنگ زد و گفت که چون کلید نداشتن نیم ساعت پشت در خونه موندن بعد ابجی ج براشون کلید اورده و یجواریی بهمون فهموند بریم خونه.هنوز یه ساعت هم نبود که اومده بودیم بیرونا ولی مجبور شدیم برگردیم و من هم شدیدا ناراحت و عصبانی شده بودم.

راستی دیشب چندتاکتاب هم از نمایشگاه کتاب خریدیم.یه اقایی کنار صاحب نمایشگاه وایساده بود هی درمورد کتابانظرمیداد و کتاب بهمون معرفی میکرد.بهمون گفت یکی از کتابایی که خریدیم رو پس بدیم بجاش یکی دیگش که ارزونتره بگیریم.صاحب نمایشگاه بهش گفت اغا چرا کار و کاسبی مارو ب هم می ریزی.خخخخخ

توی مرداد ینی اواسطش یکی از دوستای قدیمیم زنپ زد اول اصلا صداشو نشناختم .مکالمه رایگان داشت بخاطرهمین زنگیده بود!بعد از چن روز حرف زدن و اینا چن تا چی گفت تا از تو نت براش پیدا کنم خودش هم گفت منم فقط وقتی چیزی ازت میخوام یادت میکنما.منم تو دلم گفتم اره حیف که من کلی بهتون خوبی میکنم و شما فکرمیکنید ساده ام و ازروی سادگی این کاررو میکنم.توقع داشتم تغییر کرده باشه ولی اصلا تغییر نکرده بودرفتارش.

یه دوست قدیمی دیگه هم اومد وبم.فکرمیکردم ازدواج کرده و اینا ولی دروغ گفته بود بهم!کلی ناراحت شدم بهم دروغ گفته.اونم هنوز مثل قبله و معمولا باپسرای زیادی رابطه داره.اه حالم بهم میخوره از این وضعیت.

راستی صبح جمعه قرار بود برم فسا برای ازمون ازمایشی چون کسی نبود باهام بیاد نتونستم برم.اخه قراربودبعدازمون نازنین بیاددنبالم برم خونشون یه روزبمونم ولی نشد و نازنین اصلا نزنگید که ببینه چرا نیومدم.منم دیشب براش زنگ زدم طبق معمول بیرون بود.خاک تو سر من که هردفعه یادش میکنم و براش میزنگم ولی اون اصلا نمیگه من مرده ام یا زنده

هعییییییی.

میخوام دوستیم رو بارویا قوی ترکنم.اون روز زنگ زدم بهش بریم بیرون اما نشد چون رویا دندونش رو جراحی کرده بود و اصلا حالش خوب نبود ولی درعوض کلی باهام حرفید و حالم خوب شد.واقعادخترخوبیه

راستی چن روز پیش مایده زنگ زد و گفت چن ماه پیش شارژرشو  خونمون جاگذاشته براش پیدا کنم ببرم.منم براخودم گفتم اوووووه شارژری که پارسال گم شده رو امسال پیدا کنم؟؟؟بعدیادم اومدهمون موقع که جاگذاشت روز بعدش براش بردم امروز صبح زنگید و گفت که یه جای دیگه جاگذاشته.اوووووه چقدر حرفیدم

نظرات 4 + ارسال نظر
بانو سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 19:02 http://razhayenagofte.blogsky.com

سلام عزیزم
خداقوت گلم ... خنده ام گرفت از ماجرای خواهرت.آخه خودم الان چندوقته خونه مامان تِلِپَم.البته خواهر ندارم که حرصش بدم .شازده هم که ماشاءالله برای خودش مردی شده و فقط بدبختی وقتیه که سوزنش گیر میکنه به توپ و دیگه هیچکی حریفش نمیشه.البته مامان اینا با این یه تیکه کنار اومدن طفلکیا
اما در مورد قسمت بعد نوشته هات فقط یاد پست آخرم «بزرگ ترین چتر دنیا» افتادم .حرص نخور عزیزم .همه چیزو بسپر به خدای مهربون
ببخشید که سرنزدم بهت .راستشو بخوای خونه مامان فقط میرسم وبلاگو به روز کنم و نظرات رو تایید کنم.
وقتی اومدم دیدم این همه پست گذاشتی و من سرنزدم شرمنده شدم.
دل آرام باشی در پناه خدا گلم

سلااااام ابجی خوبی؟چه خبر؟ازاین طرفا
هههههههههه من خانوادم رو خیییییلی دوست دارم فقط چون بچه هاش یکم لجبازی میکردن و نمیگذاشتن درس بخونم یکم سختم بود.
ممنون گلم
دشمنت شرمنده.مرسی که اومدی.یاعلی

پرستش یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 12:40 http://khoda15.blogsky.com/

سلام خوبی عزیزدلم...فقط توی یه کلام میتونم بگم همه جوره درکت میکنم
چون تقریبا یه جورای منم توی شرایط تو قرار گرفتم :((

سلام.ممنون عزیزم.
ان شاالله که مشکلات هردومون برطرف میشه گلم نگران نباش

پرستش شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 14:19

سلام گلم... اول اینکه خوشبحالت بچه های خواهرت پیشتن ولی من چه کنم که بچه خواهر ندارم
خب واسشون لاک بزن ابجی ...کاش من اجازه داشتم استفاده کنم وگرنه هم خودم میزدم هم برا اونا میزدممنو باش [اونآیی رو که وجود ندارن واسه من میخوام واسشون لاک بزم]ای خدااااا چه بگم فهیمه که خودمم داغونم (یعنی بخدا وقتی امپر میچسپونم دیگه تمومه ) رو اعصابمه بدجور ...حوصله هیچی نداااااارم
این رفیقآ همشون همینن تا پول داری رفیقتم قربون بند کیفتم حالا اینا تا کار دارم رفیقتم قربون سبیلتم والا راس میگم اگه دورغ میگم بگو دروغ میگی ...واقعیت تلخه ته بدبختی گیر کردیم فهیمه :|
دهنم سرویس شده بدجور بازم خوبه خواهر داری من چه کنم هرجا میرم یکی داغون تر از خودمه ...
برو رفیق حرص نخور واسه چیزای الکی همه اینا فکرای الکی بخدا فکر نکن عزیزم حرص نخور:|
اگه خوشی زیر دلت زده بیا جا عوضی یکم جای من بیا بدبختی بکش والا خواستی خبر بده
خداهمراهت خدافس ^_^

سلام ابجی خوبی.نمیگم که بده که بهم میگن برامون لاک بزن.اگر جای من بودی میفهمیدی چی میگم.رفیق هم که بعععله.الان میام وبت توضیح میدم

پرستش شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 14:04

سلام ابجی نازم ...خداروشکر بد نیستم تو خوبی ؟!
اینکه مادربزرگم دعا کرد من یه هفته جوابمو بگیرم و متوسل شد به امام زاده ...و من رفتم امام زاده سرقبور شهدا و همینطور تو امام زاده نماز خوندم ...و ازش خواستم هرچی به صلاحمه رو برام اتفاق بیوفته :)
و اینکه بابام ردش کرده بود و من زبون باز کردم که بگم چرا ردش کردن و من پسر عموم رو نمیخوام و اونام گفتن که تو لایق بهترینای این بدردت نمیخورد و وقتی چیزای که شنیدم رو بهش فکر کردم فهمیدم همینطوره...

سلام ابجی.مرسی عزیزم.چقدر خوب.پس دعای منم مستجاب شد اخه برات دعا کرده بودم هرچی به صلاحته پیش بیاد.موفق باشی گلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.