من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

....................

سلام.

این روزا با هرکی میخوام حرف بزنم وسط حرفم می پره و هیچ وقت حرفام رو کامل گوش نمیدن دیگه چه برسه به اینکه بخوام باهاشون دردودل کنم.

امروز انقد هوس کرده بودم با یکی حرف بزنم اما هیچکس نیس.رویا که بخاطر جراحی دندونش بهش نزنگیدم و اونقدرا هم با هم راحت نشدیم اخه هنوز در مراحل اول دوستیمون هستیم.مایده و زهرا هم که بوق.

نازنین هم انقدر که من براش زنگ میزنم اما اون یه با  هم زنگ نمیزنه مگر وقتایی که از فسا اومده باشه و بگه بیا باهم بریم بیرون،یه جورایی میشه گفت دوست دوران خوشی که توی تنهاییهام غیبش میزنه.

عصر برای مایده زنگیدم که بگم من شهریور تولد نمیگیرم و تو مهر میخوام تولد بگیرم اول که گوشی برداشت گفت فهیمه بخدا میخواستم برات زنگ بزنم گفتم تو هردفعه همینو میگی و عردفعه هم قسم میخوری گفت نه میخواستم بزنگم.بعد درمورد تولد گفت خب نمیشه یه هفته مونده به مدرسه ها با زهرا و اینا بریم بیرون؟؟گفتم چمیدونم ولی نه.بعد گفت که میخواد بره مشهد التماس دعا بهش گفتم بعد پرسیدم ببینم پیامکام رسیده که گفت سیمکارت رو گوشیش نیست.

دو سه شب پیش رفتیم باهم سینما ینی من و زهرا و مایده که مایده اول نمیخواس بیاد ولی زهرا راضیش کرد.بعد تو سینما اول من نشستم بعد زهرا بعد مایده بعد مبینا خواهر کوچیک مایده.از اول تااخر فیلم زهرا چسبیده بود به مایده و باهم میحرفیدن و میخندیدن و انگار نه انگار منم وجود دارم.دفعه قبل هم که سینما بودیم همینکارو کردن.این دفعه فیلم محمدرسول الله بود و زهرا بعضی تیکه های فیلم رو مسخره میکرد.نمیشنیدم چی میگفت ولی کارش همینه که زمین و زمان رو مسخره کنه.زهرا از همه چی متنفره و خیییییلی کم پیش میاد از یه چیزی تعریف کنه خلاصه یکم عصبانی شدم.

امشب نازندن زنگید و گفت اومده بعد گفتم چرا نمیزنگی گفت میخواستم بزنگم چن روز پیش بعد گفتم من که میخوام بیام دیگه چرا بزنگم منم  بهش گفتم پس منم میگم چون من یه سالی قراره برم فسا پس دیگه برات نمیزنگم.خلاصه قرار گذاشت واسه فردا بریم پارک.کاش از اول که زنگیده بود گوشی رو برنمیداشتم.قراره به نازنین هم بگم تو مهرتولد میگیرم.اخه اول کار به نازنین گفتم از دست زهرا و مایده ناراحتم و نمیخوام تو تولدم باشن اما الان چون از دست نازنین هم دلخورم نمیخوام اون هم تو تولدم باشه.شب تولدم میخوام خودم تنها برم کافی شاپ و خودم خوش بگذرونم بدون هیچ ادم رو اعصابی.

امروز عصر کلی به خانم الف مشاورم زنگ زدم اما خونه نبودن گوشی برنداشت.میخواستم درمورد نت ورک ازش سوال کنم ببینم حلاله یا نه.دیشب که به ابجی ن گفتم حرامه کلی با عصبانیت و صدای بلند از کارش دفاع کرد و گفت شرکت ما با بقیه شرکتا فرق داره و فلان و اینا.نمیدونم چه توجیه هایی برای حلال بودنش اورد اخه چون داشت باعصبانیت برام توضیح میداد بهم برخورد و به حرفاش گوش ندادم و الکی سر تکون دادم بعد که این بحث تموم شد تا حدود یه ساعت بعدش من اصلا حرف نزدم بعد گفت تو چرا انقدر ساکت شدی.منم لبخند تلخی زدم و گفتم چی بگم.

مامان امشب با خاله و اینا رفت کوه.نجمه اومد اینجا و وقتی میخواس بره گفت بیا خونه ی ما تو که دیشب خونه فاطمه بودی امشب بیا خونه ما گفتم نه چون فردا میخوام برم پارک.

راستش از شوهر ابجی ن خییییلی بدم میاد اکثر وقتها خونوادم رو تحقیر میکنه و به نجمه میگه بابات یه اخوند ساده هس و ازسادگیش هس که داره تو بی پولی دست و پا میزنه و باید مثل بقیه اخوندا باعرضه باشه و با عمامه اش سر ببره و پول بکنه.انقدرررررر عصباااااانی شدددددم.بعد هم اومد مسخره کردن برادرم رو شروع کنه که نجمه بهش گفت بازم شروع نکنا.

من اگر جای نجمه بودم بدون توجه به حرف مردم فوری طلاق میگرفتم اخه میدونید شوهرش یه ادم بی دین و بداخلاق هس.

شوهرنجمه همینطور که داشت من و فاطی رو میرسوند خونه فاطی شروع کرد به تعریف از دوران خدمتش.

دقت کردین همه مردا اندازه چهل سال خاطره از سربازیشون دارن و همشون تو سربازی رییس بودن و بقیه ازشون حساب میبردن  خخخخخخ لاف زدنای مسخره مردا.

اووووه بازم کلی حرفیدم.راستی یه چیزی،خواهشا تو کامنتاتون نصیحتم نکنین .من یه نوجوونم و مثل همه نوجوونا و جوونا از نصیحت بیزار...

شب خوش

نظرات 4 + ارسال نظر
رهگذر شنبه 4 مهر 1394 ساعت 10:28 http://kokabesabz.blogfa.com/

امیر حامد پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 02:12

سلام دوستان بلاگفایی بیاین توییتر با #بلاگفا و #blogfa یه هم فکری بکنیم که چیکار کنیم

توییتر ندارم.
هعی خدا.چه فایده؟؟

parastesh شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 00:25

میخواستم باهم حرف بزنیم ...

parastesh جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 23:46

Slam hasti aji

سلام.اره ابجی چطور؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.