من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

5.

سلام.

این روزا خیلی ها مشغول ثبت نام کردن واسه کنکورن.من هم فقط کدش رو گرفتم.یه سری اطلاعات میخواد که باید از دفتر مدرسمون بگیرم.

دفترمدرسه فقط به کسایی اطلاعات میده که بالای۲۰۰شهریه داده باشن.من فقط۱۰۰تومن دادم.اینم با کلی التماس.دیروز به مامانم گفتم ۵۰تومن بده گفت باشه برای چی گفتم شهریه گفت نمیخواد.من باخانم بوووق صحبت کردم که نمیتونیم و اینا.

من از این که دیگران بهمون به چشم فقیر نگاه کنن بدم میاد.هرررررچی با مامانم التماس کردم گفت نه من باخانم بوووق صحبت کردم و اینا.قبل از اینکه به مامانم بگم برای مدرسه میخوام میخواس پولو بهم بده.اما اسم شهریه که اومد قبول نکرد.

نمیدونم چرا مامانم اصلا حاضر نیس برای علم و تحصیل پول بده.حالا اگه گفته بودم پولو برای مانتو میخوام بهم میداد.

ن. خواهرم هم برام تعریف کرد مدرسه نمونه که بوده مامان شهریه اش رو که چن هزار تومن بوده میده و برای س. داداشم با پول النگوهاش دوچرخه میخره.هروقت خواهرم اعتراض میکرده میگفتن ما پول مدرستو دادیم.اما برای دوچرخه داداشم به راحتی و بدون منت پول دادن.

مثلا برای ازمون سنجش که ازشون پول گرفتم یه جوری مامامم رفتار میکنه که واقعا اذیت میشم که چرا ازش پول گرفتم.

وااااااییی نمیدونم چیکار کنم.اه.دوس ندارم به خانم بووووق بگم پول نداریم.خدایا.

راستی از الان باید به فکر شهریه دانشگامم باشم.امیدوارم دانشگاهی که میخوام برم پول خوابگاشو اینا زیاد نباشه.برای پول دانشگاهم باید حتی الامکان از پول خودم استفاده کنم.اگر تهران قبول شدم که چه بهتر.بعدازیکی دوترم به یکی از شوهر خواهرام میگم یه کار نیمه وقت برام جور کنه.تا بتونم خرج تحصیلمو دربیارم و به مامان و بابا فشار نیارم.هعععععییییی روزگار.

راستی یکی بیاد منو دعوا کنه که چرا مثل ادم درس نمیخونم.از احوالاتم خسته شدم

4.

سلام بر وب همیشه خاموش بلاگ اسکای.

امروز ناهار چلو کباب بود ولی بسی بدمزه.

برنجش با روغن کنجد مخلوط شده بود که از روغن کنجد متنفرم.اه. کبابش هم مزه همه چی میداد جز کباب.ولی باز خداروشکر.

وقتی این همه بی فرهنگی و دنیاگرایی اقوامم رو می بینم دلم میخوادبمیرم.دلم میخواد باهمه سختی هاش تو یه کشور خارجی بورسیه شم.درسته غیر مسلمونن ولی بر اساس خیلی از رفتاراشون از ما مسلمون ترن.

حالم از شوهرخواهرام به هم میخوره.همیشه تو یه جمع خانوادگی درباره ی بابام و سادگیش حرف میزنن و اونو تحقیر میکنن.خب یکی نیس  به شما چه.ولمون کنین

اه.ولی باز ازشون ممنونم که منو از ازدواج کردن منصرف میکنن بااین رفتاراشون.ینی بعضی مردا یه ذره عقل و شعور ندارن

توبه

یه چله ی دیگه....

برای ترک گناه.

خدایا من رو ببخش

3

سلام.

اول درمورد فلسفه بگم که خانم ف کلی کیف کرده بود از جوابای عالمانه ای که نوشته بودم و تو کلاس ازم تعریف کرد.من شوکه شده بودم اخه فکر میکردم امتحانمو خییییلی بد دادم.

امروز ساعت شش تولد دوتااز دوستامه و پول کافی برای خرید کادو نداشتم براشون استیکر دیواری و لاک خریدم.

کلیییی کار دارم .

سه شنبه تولد خالم بود.ساعت هفت عصر که تعطیل شدم باسرویس رفتم خونه خاله.خاله ز. کیک و ژله و اینا درست کرده بود.تولد خوش گذشت.

راستی دخترخالم زهرا هم بود.جدیدا حس میکنم از من بدش میاد.اخه خیلی تحویلم نمیگرفت و وقتی عکسمو به اون و خواهرش نشون دادم هیچ عکس العملی نشون نداد فقط حس کردم داره با حسادت نگاه میکنه و حتی نگفت خوبه قشنگ شدی درصورتیکه خواهرش گفت وای خییییلی قشنگ شدی.یه نفر دیگه به جمع کسایی که از من بدشون میاد اضافه شد.:-)  خیالی نیس

دیشب با ه. بازار بودم خییییبلی مشکل پسنده و کلی رو اعصابم راه رفت.تو راه ع رو دیدم.

نمیدونم چرا یه حسی دارم نسبت به ع.نمیخوام دوسش داشته باشم.

از تنهاییمه که دنبال یه نفر میگردم که بهم توجه کنه.

درحال حاضر جز خدا هیچ پشتیبانی ندارم.

نه دوست صمیمی نه کسی که بتونم باهاش دردودل کنم.هیچکس

یکی از عواملی که باعث میشه به ع توجه کنم اینه که اونم تنهاس.اخه باتوجه به پروفایل واتساپش و اینکه همش تو نت پلاسه و شخصیتش میشه پی برد اونم از یه چیز ناراحته،شاید تنهایی.

ولی دوس ندارم بهش علاقه داشته باشم باید دعایی بخونم که از دلم بیرون بره.

وقتی تو جمع اقوام قرار میگیرم خیلی اذیت میشم اخه هیچ علاقه و توجهی به سمت من نیس و من ناخوداگاه خودمو با زهرا مقایسه میکنم اخه خیلی خاطرخواه و طرفدار داره.


خیلی دلم میخواد یکی باشه تمام غمهامو بهش بگم کسی که منو نشناسه ولی کسی نیس.

رفتارای ف.ی اذیتم میکنه.وقتی تو مدرسه میبینمش حس بدی وجودم رو میگیره.اصلا دیگه دوسش ندارم و اونو به غنوان دوست حساب نمیکنم.

یه شب شدیییید دلم میخواس برم سینما. ه. طبق معمول از فیلم ایراد گرفت و گفت نمیاد و ف.ی هم نیومد منم تنها رفتم.ازشانس بد من هیچکس نیومده بود و فیلم پخش نشد.به ف.ی زنگ زدم ببینم میاد که گفت نه کسی نیس برسونتم.بعد مثلا کلی عذاب وجدان گرفته بود که تنها اومدم سینما کلی گفت گناه داری تنها هستی که.گفتم من وقتی با تو و ه. هم میام ه.میچسبه به تو و تو هم اصلا توجه نمیکنی که منم هستم و همون موقع هم من تنها هستم.

چن روز پیش تشییع شهیدای گمنام بود.روز قبلش با شوق و ذوق از و. پرسیدم میای با یه حالتی که انگار میلی نداشت و بدش میومدگفت نمیدونم.حالم ازش بهم خورد.

خیرسرم توقع داشتم باشوروشوق بگه اره چرا تشییع شهدا نیام.اخه مثلا مذهبیه.

دیگه از هیچکس نباید توقع داشته باشم ولی مگه میشه؟؟اصلا ادم بخاطر یه سری از توقعاته که زنده اس و زندگی میکنه.

ولی چیکار کنم.زندگی نیس که.

داشتم میگفتم تشییع شهدا خیییلی خوب بود.جاتون سبز.

من برم یکم بخوابم که بعدش کلی کاردارم.