من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

7.

سلام.

پریشب حال روحیم خیلی بد بود.از صبحش بغض داشتم تا شب.شب اونقدرررررر زیاد و دیوانه وار گریه کردم که حالم جااومد و روز بعدش واقعا سبک بودم.

راستی چند روز پیش دختر عمه ی مامانم که تقریبا پیره اومده بود خونمون.کل فامیل مامانم با ایشون مشکل دارن دقیقا نمیدونم چرا.وقتی اومد خونمون از چهره نجمه فهمید که حالش زیاد خوب نیس ومامانم الکی بهش گفت سرما خورده.برامون نوعی سبزی آورده بود و با مامانم تعریف میکرد.وقتی رفت افراد خونواده گفتن واااایی چقدر حرف میزنه.ظهر همون روز برا ناهار خونه خاله ه. بودیم.وقتی اومدیم دیدیم روی کابینتمون شلغم پخته هس.داداشم گفت همین پیرزنی که صبح اومد خونمون اورد.ینی همون دخترعمه مامانم.بعد خالم و افراد خونواده عصبانی شدن و گفتن چه کارا.

من دلم واسه دختر عمه مامانم سوخت.بیچاره مهربونی کرده بود و برای نجمه که فکر میکرد سرما خورده شلغم اورده بود.

یکی از عمه های مامانم که پیره و خیلی مهربونه هم همینطوره یعنی افراد فامیل دوسش ندارن.اما من خیلی دوسش دارم.بااین که دیر به دیر عمه مامانمو میبینم ولی هروقت میبینمش کلی قربون صدقه ام میره طوریکه مامانم طی چند سال انقدر قربون صدقه ام نرفته یعنی خیلی وقته نرفته.

چرا مردم این جورین؟؟چرا؟؟واقعا خسته ام دیگه.

از این همه بی نظمی تو همه چی از این همه ظلم.

راستی دیروز یه دفعه یکی از همکلاسیام بغض کرد و پرسیدیم چرا گفت چون سال اخریه که با همکلاسیام با همیم من خیلی دلم تنگ میشه.تودلم گفتم من برعکس تو،دارم لحظه شماری میکنم تموم بشه و از دست همتون راحت بشم.از الان دغدغه ام اینه اگر با یکیشون هم دانشگاهی شدم چه خاکی تو سرم کنم.

بنظرم دلم برا هیچکدومشون تنگ نمیشه.آدمی نیستم که دلتنگ کسی بشم.مسافرت پارسال که از خونوادم دور بودم دام براشون تنگ نشد نه اینکه بی احساس باشما،بلکه به روی خودم نمیارم ولی واقعا دلم برای این همکلاسیهای نابود کننده تنگ نمیشه.همینطور که دلم برای ن. دوست یکم صمیمیم که هر چندماه یه بار همدیگرو میبینیم تنگ نمیشه.

راستی به کل انگیزمو از دست دادم و یکی دیگه شدم.نمیدونم چمه.خیر سرم کنکوریم ولی اصلا مثل قبل بانشاط نیستم.نمیدونم چمه.نیاز به مشاور دارم.

مشاور مدرسمون که هروقت میرم پیشش و از حال روحیم میگم میگه حاشیه رو ولش کن به درست بچسب میگم حالم خیلی بده میگه حاشیه نرو درسو بچسب میگم دارم میمیرم همینو میگه هرچی بگم همینو میگه...

مشاور خودمم خانم الف که احتمالا ماه های اخر بارداریشه و نمیدونم از کجا پیداش کنم.

بهم انگیزه بدین راهکار بدین.

نظرات 2 + ارسال نظر
mahna شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 09:38 http://khodamvaman.blogsky.com

سلام فهیمه جون..
عزیزم نکنه اون انگیزه لازم رو از دست بدی و دیگه نخونیا.. وگرنه یه عمر باید حسرت اینو بخوری که چرا وقتی که می تونستم کاری انجام ندادم. سعی کن نسبت به این چیزای منفی بی تفاوت باشی. کارایی که حالت رو خوب می کنه رو پیدا کن و اونا رو انجام بده. نذار بقیه جلو تلاشت رو بگیرن.

سلام ابجی جون.آره درست میگی.باورت نمیشه مدرسه نرفتن و ندیدن همکلاسیام عجیب حالمو خوب می کنه.
باید حتما برم پیش مشاور.
ممنون گلم

هاتف شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 01:46 http://hatef92.ir

ممنونم از نظر زیبای شما
به نظرتون پاسخ دادم ..
اون قسمت زود تموم شده و از دست همشون راحت بشید خیلی خنده دار بود ..

سلام.ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.