من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

سلام.فقط اومدم یه اعلام حضوری کنم و برم

شدیدا از بعضی رفتارهای همکلاسیام خسته شدم.

خداروشکر که از دستشون راحت میشم

ی.س دیروز یه حرفی زد که فهمیدم کلا درمورد شخصیتش اشتباه میکردم.کسی که در عمل یکم می لنگه.همکلاسیمو میگم.

راسی امروز میخواسم برم پیش خانم الف مشاورم نوبت هم گرفته بودم ولی رفته بود خونه.یکم بهم برخورد.ولی باید سعی کنم خیلی پوست کلفت باشم و الکی ناراحت نشم.مجبور شدم برگردم و چون سرویسم رفته بود باسرویس زهرا رفتم.الان شارژ گوشیم تموم میشه

فعلا خدافظ

دوباره....

یکی دو هفته پیش نازنین اومد اینجا.شب باهم رفتیم کافی شاپ کلی خندیدیم مثل همیشه.کلی خوش گذشت.

الان دوباره هوس یه شادی کردم.

خیلی درد داره تنها باشی و مجبورباشی چشم به دنیای مجازیی بدوزی که افرادش واقعا درکنارت نیستن

درحال حاضر جز نازنین که ازم دوره هیچ دوست صمیمی و پایه ای ندارم.که پایه بودنش باعث بهتر شدن حالم بشه.

با رویا هنوز رودربایسی دارم.البته بیشتر اون داره شاید....

وقتی با رویا حرف میزنم و اگر یه موقع دردودل کنم با رویا احساس حقارت میکنم،نه بخاطر اینکه رویا بده یا رفتاراش بده نه اتفاقا دختر خیلی خوبی هم هس.اما احساس میکنم خیلی کوچیکم.شاید به این دلیله که از بالا به همه چیز نگاه میکنه.درحالیکه نازنین از دید خودم همه چی رو میبینه و کاملا درکم میکنه

بانازنین چیزای مشترک زیادی داریم...خونواده پرجمعیت،جزء بچه های اخر بودن...خواهرای بزرگتر داشتن...مشکل با شوهر خواهر....که اینا تازه یه بخشیشه.

فقط یه مشکل وجود داره.نازنین از وقتی از اینجا رفت دیگه نماز نمیخونه...که این بخاطر اینه که دچار دوگانگی ارزشی شده.نمیدونم چیکار کنم.بنظرتون چیکار کنم؟؟؟؟

دلم میخواد بنویسم اما نمیتونم

سلام.این روزا خیلی اتفاقایی می افته که دوس دارم بنویسم اما اصلا حسش نیس.حتی وقتایی که خیلی نیاز دارم به نوشتن

دوروز پیش به رویا زنگ زدم که قرآنش رو برام بیاره اما خونه نبود یه ساعت بعدش زنگ زدم هنوز نیومده بود.یه نیم ساعت بعد ازخونه مادربزرگش زنگ زد و یه جوری حرف زد که واقعا از دوبار زنگ زدنم خجالت کشیدم.

تصمیم گرفتم کمتر به رویا زنگ بزنم.من به دردودل بااون احتیاج دارم اما اون برای دردودل خواهرشو داره و راحت بااون حرف میزنه و هیچ گونه نیازی به من نداره شاید...راستی این روزا بیشتر به تفاوتام بارویا پی بردم و اینکه چرانمیتونم باهاش صمیمی شم

من یه ادم احساساتی هستم اما رویا نه.من دیگران رو به خودم ترجیح میدم اما اون نه.

من یکم شیطونی رو تو مدرسه و سرکلاس دوس دارم اما رویا نه.

من به یه دوست احتیاج دارم شدید اما اون نه شاید...

نمیخوام این رابطه یه طرفه باشه.

الان واقعا ارزو میکنم کاش بانازنین همکلاس بودم.

اون رشته تجربیه و فسا هس...

حدود۶ساله بانازنین دوستم.نازنین اوایل خیلی مغرور بود اما بعد از فوت مادرش اون همه غرور تبدیل شد به احساسات و زودرنجی...

بانازنین خیلی پایه ام اون واقعا برای همه چی پایه هس و هردفعه که میاد باهم میریم کافی شاپ و کلی خوش میگذرونیم.اما...

نازنین از وقتی رفت فسا دیگه نماز نمیخونه

نمیدونم چکارکنم.بایدیه روز برم پیش مشاورم و ازش راهکار بخوام...

راستی...کتاب سلام بر لبراهیم رو اتفاقی تو کتابخونمون پیدا کردم.نمیدونم مال کیه ولی احتمالا مال بابامه.دارم میخونمش خیلی کتاب قشنگیه...به من فهموند که درمقابل شهیدا هیچی نیستم...هیچی.

چن هفته هس میخوام برم دکتر برام ازمایش بنویسه اما نمیشه.امروز هم میخواستم برم اما خواهرم و اینا داشتن میرفتن تهران.بابام هم روزه هستو مامانم باید براش افطار اماده میکرد عصر هم همسایمون اومده برد خونمون.

قراره ازمایش بدم اخه احتمالا کبد چرب دارم و علت نداشتن تمرکزم هم احتمالا به همین خاطره.

دیگه اینکه تو کلاس جامو عوض کردم و الان واقعا احساس راحتی میکنم.اخه جای قبلیم کنار ز.خ و ز.ن خیلی اذیت میشدم.مسخره کردنا و پوزخندای ز.ن و حساسیتاش و رقابتش و کلی چیز دیگه منو اذیت میکرد.اما الان کنار ف.ر هستم و به ا.ط و ر.ح نزدیکم و این دوتا خیلی دوسم دارن و دیروز کلی خوش گذشت.امروز تعطیل بودیم

دیروز ز.س گفت بیا بریم قبر خونوادگی که جلوی مدرسمون هس روببینیم.ساعت هفت شب بود و تاریک بود.اول قبول نکردم ولی بعد رفتیم ولی کاملا داخل نرفتیم اخه یکمی میترسیدیم.

دیگه اینکه فکرکنم فهمیدید اقا مجیدی که میگفتم کیه.تو دوتا پست قبل تر.یه فیلم سینمایی بازی کرده که یه نقش منفی داره.از اون نقش های حال بهم زن.طوری که من نقش دیه گو رو تو فیلم آمینش  ترجیح میدم به نقشش تو اون فیلم.نه این که بد بازی کنه،نقشه خیلی بده.البته چن دقیقه بیشتر از اون فیلم سینمایی رو ندیدم.

وای خدا این روزا اصلا حوصله درس خوندن ندارم.میخوام برم پیش مشاور مدرسمون اما با ده دقیقه زنگ تفریح که کارم نمیشه.یه باررفتم پیشش چند بار گوشیش زنگ خورد و چن دقیقه از وقتم رفت و ناتموم موند بحثمون.دوباره باید برم پیش خانم الف مشاورم اما فعلا پول ندارم.

اخه باید برای مدرسه مطهری کتاب بخرم و پول کتاب خودم هم به کتابفروشیه بدم.بقیه پولمم باید بدم برای عکسای اتلیه.اما اگر بجای خرید لباس با پولی که مامان بزرگ میخواد بهم بده خود پول رو بگیرم عالی میشه...

اووووه چقدر حرف زدما.امتحان فلسفه دارم فردا ولی هنوز نخوندم.


حسین ع...

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

 

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بندۀ‌ تو نخواهد گذاشت هرجا سر

 

قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

 

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

 

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

 

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر

 

همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

 

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک همه بودند سروران را سر

 

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

 

سپس به معرکه عبّاس «اجننی» گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

 

بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

 

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر

 

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

 

سری  که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود پا تا سر

 

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

 

امام غرق به خون بود و زیر لب می‌گفت:

به پیشگاه تو آورده‌ام خدایا سر

 

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک الف لام میم طاها سر

 

حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

 

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

سیدحمیدرضا برقعی