من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

8.

انسانم آرزوست...

سلام.آیا بنظرتون درسته که خاطرات بد و اشتباهات یه آدم رو یادش بیاری و مسخره اش کنی و قاه قاه بخندی؟؟؟درسته؟؟؟نه واقعا درسته؟؟

بخاطر همینه که من انقدر اعتماد به نفسم پایینه.بخاطر همینه که من باور ندارم که لایق دوست داشتن هیچکس حتی خونوادم باشم.

بخاطر این رفتار و بسیاری از رفتارای اشتباه خونواده و اقواممه که من نابودم...نابود...

حالم همچنان خوب نیس.

حتماحتما باید یه مشاوره برم.دلم میخواد فرار کنم از همه چیز...دوهفته هس که اصلا برای کنکور نخوندم...

7.

سلام.

پریشب حال روحیم خیلی بد بود.از صبحش بغض داشتم تا شب.شب اونقدرررررر زیاد و دیوانه وار گریه کردم که حالم جااومد و روز بعدش واقعا سبک بودم.

راستی چند روز پیش دختر عمه ی مامانم که تقریبا پیره اومده بود خونمون.کل فامیل مامانم با ایشون مشکل دارن دقیقا نمیدونم چرا.وقتی اومد خونمون از چهره نجمه فهمید که حالش زیاد خوب نیس ومامانم الکی بهش گفت سرما خورده.برامون نوعی سبزی آورده بود و با مامانم تعریف میکرد.وقتی رفت افراد خونواده گفتن واااایی چقدر حرف میزنه.ظهر همون روز برا ناهار خونه خاله ه. بودیم.وقتی اومدیم دیدیم روی کابینتمون شلغم پخته هس.داداشم گفت همین پیرزنی که صبح اومد خونمون اورد.ینی همون دخترعمه مامانم.بعد خالم و افراد خونواده عصبانی شدن و گفتن چه کارا.

من دلم واسه دختر عمه مامانم سوخت.بیچاره مهربونی کرده بود و برای نجمه که فکر میکرد سرما خورده شلغم اورده بود.

یکی از عمه های مامانم که پیره و خیلی مهربونه هم همینطوره یعنی افراد فامیل دوسش ندارن.اما من خیلی دوسش دارم.بااین که دیر به دیر عمه مامانمو میبینم ولی هروقت میبینمش کلی قربون صدقه ام میره طوریکه مامانم طی چند سال انقدر قربون صدقه ام نرفته یعنی خیلی وقته نرفته.

چرا مردم این جورین؟؟چرا؟؟واقعا خسته ام دیگه.

از این همه بی نظمی تو همه چی از این همه ظلم.

راستی دیروز یه دفعه یکی از همکلاسیام بغض کرد و پرسیدیم چرا گفت چون سال اخریه که با همکلاسیام با همیم من خیلی دلم تنگ میشه.تودلم گفتم من برعکس تو،دارم لحظه شماری میکنم تموم بشه و از دست همتون راحت بشم.از الان دغدغه ام اینه اگر با یکیشون هم دانشگاهی شدم چه خاکی تو سرم کنم.

بنظرم دلم برا هیچکدومشون تنگ نمیشه.آدمی نیستم که دلتنگ کسی بشم.مسافرت پارسال که از خونوادم دور بودم دام براشون تنگ نشد نه اینکه بی احساس باشما،بلکه به روی خودم نمیارم ولی واقعا دلم برای این همکلاسیهای نابود کننده تنگ نمیشه.همینطور که دلم برای ن. دوست یکم صمیمیم که هر چندماه یه بار همدیگرو میبینیم تنگ نمیشه.

راستی به کل انگیزمو از دست دادم و یکی دیگه شدم.نمیدونم چمه.خیر سرم کنکوریم ولی اصلا مثل قبل بانشاط نیستم.نمیدونم چمه.نیاز به مشاور دارم.

مشاور مدرسمون که هروقت میرم پیشش و از حال روحیم میگم میگه حاشیه رو ولش کن به درست بچسب میگم حالم خیلی بده میگه حاشیه نرو درسو بچسب میگم دارم میمیرم همینو میگه هرچی بگم همینو میگه...

مشاور خودمم خانم الف که احتمالا ماه های اخر بارداریشه و نمیدونم از کجا پیداش کنم.

بهم انگیزه بدین راهکار بدین.

6.

سلام به همه.هم چنان داغونم و نمیدونم دقیق چمه و چیکار باید بکنم.از نظر روحی خیلی خسته ام واقعا خسته.

اون دختر خالم که هم سنمه بچه اش دو سه روز دیگه دنیا میاد.

خواهرم هم خداروشکر یکم بهتره.

امروز صبح یه ربع به شش بیدار شدم.فهمیدم عربی هم تمرین داشتیم و من حل نکردم.تندتند سوالاشو نوشتم.امتحان ریاضی هم داشتیم من نصفه نیمه خونده بودم خداروشکر امتحان نگرفت.

امروز واقعا خییییلی حالم گرفته بود اما هیچکس نفهمید.

ینی واااااقعا متاسفم برای دوستای مثلا صمیمیم.که هیچی از حال و زندگی داغونم نمیدونن.

امروز عصر همه بچه های کلاس میخواستن برن بیرون اما من اصلا حالشو نداشتم و نرفتم.از اکثر بچه های کلاس بدم میاد.چون شخصیت واقعیشونو شناختم.یه جوری باهام رفتار می کنن انگار آدم نیستم.من پارسال یه بار برای مرحله استانی المپیاد ادبی قبول شدم انقدر این موضوع رو تو سرم کوبیییییدن که نگو.

برای بنیه علمی پارسال هم تو کلاس اول شدم رفتار بچه ها خیلی باهام تغییر کرد.

دیروز پریروز بحث هم سرویسیم که همکلاسیم هم هس شد مامانم گفت به نظر خیلی باجوش نیست گفتم چرااتفاقا دختر خوبیه.گفت نه مثل تو و زهرا ..زهرا دختر خالم..که زهرا زود باهمه ارتباط برقرار میکنه و تو دیر با بقیه صمیمی میشی.زود جوش بودن خیلی خوبه  آدم راحته و اینا....

باورتون نمیشه من از همون بچگی چقدرررررر سر این موضوع با زهرا مقایسه شدم.هرچیزی که میشد زهرا رو می کوبیدن تو سر من....از این نظر خیلی شکستم.

راستی دیشب سه تا جوجه خریدیم.ینی مامانم خرید

من و نجمه..همون خواهرم که مریضه..مامانم رو مجبور کردیم برامون بخره.بهش گفتیم اذن دخولت جوجه ها هسن خخخخ.

من عاشق پرنده ها هستم مخصوصا جوجه.

یکیشون یکم بی حاله ولی من اونو بیشتر دوسش دارم

بامزه اس.شبیه خودمه.

دلم میخواد سه تاشون بزرگ شن.از این همه جوجه هایی که از بچگی تاالان خریدیم فقط یکیش رو بزرگ کردیم بقیشون یا می مردن یا گربه می بردشون یا خیلی اذیت میکردن مامانم میدادشون به اقوام...

خب من برم که نجمه فحشم میده.فعلا خداحافظ


دعا کنییییییید تو رو خدا

سلام.حال خواهرم بده.

دارم نابود میشم.وقتی چهرشو و بدن ضعیفشو می بینم آتیش می گیرم.تو رو خدا دعا کنید