-
28.
جمعه 1 اردیبهشت 1396 16:13
اوهو اوهو گلودرد و دل درد و...دل پیچه و.... یعنی به زور زنده ام خخخخخخ. مااین ترم تربیت بدنی۲داریم که از شانس بدم فقط میشه والیبال که توش هیچ هنر و سررشته ای ندارم جز دنبال کردن والیبال های تیم ملی... اما این هفته خداروشکر بهتر از قبل بود... رفتارای هم اتاقیا ازارم میده،میدونی چرا؟چون که بدم میاد کسی هی بهم گیر بده و...
-
27.
جمعه 6 اسفند 1395 00:51
روزای عجیب و غریب....توشون گم شدم امروز رفتم حوزه دانشجویی.خییییلی عالی بود خییلی. حس میکنم اینطوری دیدم خیلی باز تر میشه. مغصل دست چپم به طرز عجیبی درد میکنه...نمیدونم بخاطر چیه شبا دردش بدتر میشه.چون تخت پایین ندارم رو زمین میخوابم تو خوابگاه.و فقط یه ملافه می اندازم زیر پام...تا چند روز پیش که کمد هم نداشتم......
-
27.
سهشنبه 5 بهمن 1395 14:37
سلاااام من در حال له شدن زیر بار امتحانات می باشم. خداروشکرمشکلم با هم اتاقیها حل شد ولی هنوز گاهی اوقات رو بعضی رفتاراشون حساس میشم. ۲۲دی بچه خواهرم دنیا اومد اسمشو گذاشتن ایمان.انقدردوس دارم ببینمش...شایدتعطیلی بین دو ترم رفتم تهرون تا ببینمش...برای بارسوم خاله شدم. کاش نجمه هم زود خوب بشه و بتونه بچه دار بشه یکی از...
-
26.
پنجشنبه 4 آذر 1395 01:47
این روزا دارن میگذرن و سپری میشن و من حتی حال نوشتن خاطراتم رو حتی ماهی یه بار هم ندارم.دوسه روز پیش سرسفره بودیم که خواهرم و دوتاداداشم بودن.داداشام داشتن دعوا میکردن.بحث که تموم شد به شوخی به مامانم و خواهرم گفتم من هروقت میام خونه اینجاجنگ جهانیه.یا مامان و بابا دعواشونه یا تو وشوهرت...یا مثلا هروقت تعطیلی میشیم...
-
25.
جمعه 7 آبان 1395 18:27
سلام ابجیای عزیز. از سه شنبه اومدم شهرمون و ان شاالله فرداصبح زود میرم شیراز. راستی یادم رفت باید تو پستای قبلی میگفتم که من دانشگاه فرهنگیان شیراز قبول شدم رشته دبیری عربی :-) ده روز اول که تو خوابگاه بودم اصلا سختم نبود و برای تاسوعاوعاشورا اومدم. اما این دوهفته خیلی بهم سخت گذشت از دست بعضی هم اتاقیای نفهمم...یعنی...
-
24.
پنجشنبه 29 مهر 1395 01:32
دین دین دین اکنون ساعت ۱:۳۰ بامداد می باشد من اینجا...توی خوابگاه...دارم از غصه می میرم. من...اینجا...توخوابگاه...خیلی موجود عجیب الخلقه ای بنظر میام...بخاطر بیماریهام...اعتقاداتم...اصلا بخاطر وجودم تو این دنیا...حقم نیس این همه محاکمه و مسخره شم...بخاطر... حالم خیلی بده...خیلی ناراحتم چشامو...می بندم میخوام هرچی غصه...
-
23.
سهشنبه 9 شهریور 1395 19:12
سلااااااااااااااام به دوستان عزیز ببخشیدبابت تاخیرم برای مصاحبه دانشگاه امام صادق رفته بودم تهران.رفت و برگشت و اینا دوروز طول کشید.مصاحبه هم خوب بود کلا واااای حالا بایدبرای مصاحبه دبیری برم شیراز.کلی دردسر داره.برام دعا کنید. راستی نتمون قطع شده.الان کافی نتم برای گرفتن فرم مصاحبه. دعا بنمایید هرچی صلاحمه پیش بیاد
-
22.
شنبه 23 مرداد 1395 23:29
سلام دوستان.خوبین اول بگم که رتبه کنکورم اومد و خداروشکر سه رقمی شدم. این روزا هم درگیر انتخاب رشته ام... هفته ی قبل از مشهد برگشتم.جاتون سبز.ولی خیییییلی شلوغ بود. سه روز مشهد بودیم.حرم می رفتیم.موجای خروشان رفتیم.رفتیم با لباسای محلی عکس گرفتیم و کلی خندیدیم.من و سه تا از دوستام بودیم. یکی ازهمکلاسیام هم اومده بود...
-
21.
دوشنبه 11 مرداد 1395 20:43
سلام دوستان. ان شاالله فردا میخوام برم مشهد دعاتون کنم. تو این یه هفته کلی کار مفید کردم.یکی اینکه کلاس اشپزی ثبت نام کردم هفته ای یه جلسه.هر جلسه سه ساعت. کلی غذا یاد گرفتم و دیروز ته چین درست کردم مامانم کلی کیف کرد. خلاصه کلی غذابلدشدم که بعدمشهدواسشون درست میکنم. چهارشنبه هفته قبلی با خواهرم نجمه رفتیم شیراز دکتر...
-
20.
چهارشنبه 30 تیر 1395 15:38
دو سه روز پیش نگین و نگار دو تا از دوستام که دوقلو هستن ما رو دعوت کردن واسه ناهار.شش نفر بودیم با مامانشون میشدیم هفت نفر.کلی مسخره بازی در اوردیم و دابسمش گرفتیم.یه عالمه هم عکس گرفتیم. بعدش رفتیم کافی شاپی که تازه باز شده بود و بعدشم سینما. سینما خیییلی گرم بود پختیم از گرما. شب نازنین اومد خونه ما.تا ساعت دو و نیم...
-
19.
جمعه 25 تیر 1395 21:15
سلااااام دوستان.چطورین خوبین؟عاغا من دیروز کنکور دادم و خداروشکر تموم شدددددد. عمومیش خوب بود اما اختصاصیش از تاریخ به بعد سخت بود. شبش که اصلا خوابم نبرد.نه از استرسا در کل خوابم نمیومد.راستی شبش همکلاسیم زهرا اومد خونمون یکم درس مرور کردیم و یه سوال اقتصاد حل کردیم. دیروز که هیچکی استرس نداشت و جالب این بود که اصلا...
-
18.
چهارشنبه 9 تیر 1395 21:11
سلاااام به ابجیای گلم.خوبین؟نماز روزه هاتون قبول. راستش دوروز نت نداشتم.دوشب پیش هم تا سحر پیش خواهرم تو بیمارستان موندم. دیشب هم غذا برا سحری خریدم و رفتم پیش خواهرم بیمارستان.تا ساعت۹صبح موندم. تجربه جالبی بود برام اخه تاحالاتوبیمارستان نمونده بودم. باتجربه دیشبم به چندتا نکته پی بردم یکی اینکه من برخلاف نظر همه...
-
17.
یکشنبه 6 تیر 1395 23:52
شهادت امام علی ع رو به همه مسلمانان تسلیت میگم. دیشب افطار خونه ابجی ف. بودیم. بعد که اومدیم خونه ابجی نجمه حالش بد میشه و با اورژانس می برنش بیمارستان.ما سحر خبردار شدیم و مامانم بعد از نماز صبح رفت بیمارستان پیشش. نجمه نفسش گرفته بود و دکتر گفته بود اگر پنج دقیقه دیرتر می رسید..... امروز ساعت سه عصر رفتیم ملاقاتش....
-
16.
پنجشنبه 3 تیر 1395 00:46
واااای خندوانه ی امشبو...محمد علیزاده رو اورده بودن. کلی خندیدم درمورد اشپزیش و ظرف شستنش.... و چقدر رفتاراش و احساساش دوس داشتنی بود.دمش گرم...چه مامان و بابای بامزه ای داره!آخی خدا خودش و پدر و مادر رو حفظ کنه...
-
15.
پنجشنبه 27 خرداد 1395 18:58
این پست دوتا تیتر داره:۱.کاسه ی داغتر از آش ۲.داعشی تازه کار خب بهتون گفته بودم خواهرم مریضه و کلیه اش مشکل داره و گفتم که رفته شیراز تا شاید عمل بشه.عاغا این مدتی که خواهرم و مامانم شیراز بودن عمه ها پدر منو در اوردن...یکیشون روزی سه بار زنگ میزد و حال نجمه رو می پرسید. اول اینو بگم که بابام بدبینه خیلی مواقع. فکر...
-
14.
پنجشنبه 27 خرداد 1395 18:29
یادمه پارسال تقریبا همین موقع ها بود دوتا خبر تو این وب گذاشتم:یکی اینکه دخترخالم زهراکه هم سنمه حامله هس و یکی دیگه اینکه برای پسرداییم که یه سال از خودم بزرگ تره یه دختر نشون کردن.حالا سه چهار ماهیه که بچه زهرا دنیا اومده و یکی دوماهه که پسرداییم عقد کرده. حالا دوتاخبردیگه داشتم یکی اینکه خواهرم که دوتا بچه داره بچه...
-
13.
دوشنبه 24 خرداد 1395 14:09
امروز رفتم نمره های امتحان نهاییمو دیدم.خداروشکر سه تاش ۲۰بود و زبان فارسی۱۸/۷۵.بعدم رفتم کلاس عربی. راستی مامانم شیرازه بخاطر عمل کیست خواهرم. یکی دوروزه که اونجاس و هنوز معلوم نیس کی خواهرم عمل بشه آخه خون تصفیه شده گیرش نیومده. بابامم رفت شیراز دکتر.دکتره به بابام گفته باید سمعک استفاده کنی که قیمتش میشه۴میلیون!!!...
-
12.
چهارشنبه 19 خرداد 1395 23:02
چندروز پیش دایی مامانم که اسمش س. هس با زنش اومدن خونمون و درمورد اون خواستگاره و امر ازدواج کلی برام صحبت کردن.دیگه واقعا حالم داشت بد میشد. دایی س. موقعی که داداشم ج. نشسته بود داشت درمورد جلوگیری از بارداری و کیست تخمدان و اینا برام توضیح میداد.من که آب شدم از خجالت. بدترازهمه اینکه باید صاف تو چشاش نگاه...
-
.11
جمعه 7 خرداد 1395 01:33
سلام دوستان. از این که واس وبم رمز گذاشتم بسی خوشحالم و احساس ارامش دارم.اخه قبلا همش فکر میکردم نکنه یه اشنایی وبم رو بخونه امروز ساعت یه ربع به شش بیدار شدم نماز خوندم و بعدش ادبیات خوندم.اخر۸تا درسش موند ولی امتحانو خوب دادم.بعد امتحان کلی با راضیه دوستم شوخی کردیم و خندیدیم. اومدم خونه یکم دونگی نگاه کردم و بعد...
-
.10
شنبه 25 اردیبهشت 1395 15:27
سلااااام به همه. من هنوز زنده میباشم :-) خخخخ عاغا امتحان جغرافیم بسی بسیار گند بود خیییییلی بد بود.اگر ۱۰بشم شانس اوردم.اغا من امتحانای سرکلاسی جغرافی رو همیشه خوب میدادم اما سر امتحان ترم انگار الزایمر گرفته بودن.خیییلی بد بود.یکی از بچه ها اوضاعش مثل من بود سرجلسه گریه کرد معلمم دلش براش سوخت.حالا مت،مگه گریه ام...
-
9.
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 10:50
سلام دوستان.میلاد حضرت علی ع و روز پدر رو به همه تبریک میگم. دیشب مهریه برون پسرداییم بود که البته همونجا یه صیغه هم خوندن.اگر پیگیر وبم بوده باشید پارسال درمورد نشون کردن دختره یه پست گذاشتم. دیشب پسرداییم بیش از حد شبیه اون یکی داییم که شهیده شده بود خیلی... واقعا الان در سرگردانی مطلق به سر می برم.نمیدونم چیکار...
-
8.
دوشنبه 17 اسفند 1394 21:16
انسانم آرزوست... سلام.آیا بنظرتون درسته که خاطرات بد و اشتباهات یه آدم رو یادش بیاری و مسخره اش کنی و قاه قاه بخندی؟؟؟درسته؟؟؟نه واقعا درسته؟؟ بخاطر همینه که من انقدر اعتماد به نفسم پایینه.بخاطر همینه که من باور ندارم که لایق دوست داشتن هیچکس حتی خونوادم باشم. بخاطر این رفتار و بسیاری از رفتارای اشتباه خونواده و...
-
7.
دوشنبه 10 اسفند 1394 20:28
سلام. پریشب حال روحیم خیلی بد بود.از صبحش بغض داشتم تا شب.شب اونقدرررررر زیاد و دیوانه وار گریه کردم که حالم جااومد و روز بعدش واقعا سبک بودم. راستی چند روز پیش دختر عمه ی مامانم که تقریبا پیره اومده بود خونمون.کل فامیل مامانم با ایشون مشکل دارن دقیقا نمیدونم چرا.وقتی اومد خونمون از چهره نجمه فهمید که حالش زیاد خوب...
-
6.
شنبه 8 اسفند 1394 18:58
سلام به همه.هم چنان داغونم و نمیدونم دقیق چمه و چیکار باید بکنم.از نظر روحی خیلی خسته ام واقعا خسته. اون دختر خالم که هم سنمه بچه اش دو سه روز دیگه دنیا میاد. خواهرم هم خداروشکر یکم بهتره. امروز صبح یه ربع به شش بیدار شدم.فهمیدم عربی هم تمرین داشتیم و من حل نکردم.تندتند سوالاشو نوشتم.امتحان ریاضی هم داشتیم من نصفه...
-
دعا کنییییییید تو رو خدا
شنبه 1 اسفند 1394 17:34
سلام.حال خواهرم بده. دارم نابود میشم.وقتی چهرشو و بدن ضعیفشو می بینم آتیش می گیرم.تو رو خدا دعا کنید
-
5.
جمعه 23 بهمن 1394 10:48
سلام. این روزا خیلی ها مشغول ثبت نام کردن واسه کنکورن.من هم فقط کدش رو گرفتم.یه سری اطلاعات میخواد که باید از دفتر مدرسمون بگیرم. دفترمدرسه فقط به کسایی اطلاعات میده که بالای۲۰۰شهریه داده باشن.من فقط۱۰۰تومن دادم.اینم با کلی التماس.دیروز به مامانم گفتم ۵۰تومن بده گفت باشه برای چی گفتم شهریه گفت نمیخواد.من باخانم بوووق...
-
4.
یکشنبه 18 بهمن 1394 14:03
سلام بر وب همیشه خاموش بلاگ اسکای. امروز ناهار چلو کباب بود ولی بسی بدمزه. برنجش با روغن کنجد مخلوط شده بود که از روغن کنجد متنفرم.اه. کبابش هم مزه همه چی میداد جز کباب.ولی باز خداروشکر. وقتی این همه بی فرهنگی و دنیاگرایی اقوامم رو می بینم دلم میخوادبمیرم.دلم میخواد باهمه سختی هاش تو یه کشور خارجی بورسیه شم.درسته غیر...
-
توبه
جمعه 2 بهمن 1394 22:13
یه چله ی دیگه.... برای ترک گناه. خدایا من رو ببخش
-
3
پنجشنبه 1 بهمن 1394 13:45
سلام. اول درمورد فلسفه بگم که خانم ف کلی کیف کرده بود از جوابای عالمانه ای که نوشته بودم و تو کلاس ازم تعریف کرد.من شوکه شده بودم اخه فکر میکردم امتحانمو خییییلی بد دادم. امروز ساعت شش تولد دوتااز دوستامه و پول کافی برای خرید کادو نداشتم براشون استیکر دیواری و لاک خریدم. کلیییی کار دارم . سه شنبه تولد خالم بود.ساعت...
-
2
یکشنبه 20 دی 1394 23:45
سلام.خوبید.چه خبرا؟ خواهرمو اینا از تهران اومدن یه چن روز اینجا بودن موقع رفتن بخاطر مدرسه امیر خواهرم و امیر رفتن و شوهرخواهرم و احسان موندن.شوهرخواهرم که اینجا کار داشت اما احسان کلی گریه کرد که من بامامانم نمیرم تهرون و میخوام بمونم.خلاصه اینکه موند و این سه چهار روزی که بود همبازیش من بودم.الهی قربونش برم.خیلی...