من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

24.

دین دین دین   اکنون ساعت ۱:۳۰ بامداد می باشد

من اینجا...توی خوابگاه...دارم از غصه می میرم.

من...اینجا...توخوابگاه...خیلی موجود عجیب الخلقه ای بنظر میام...بخاطر بیماریهام...اعتقاداتم...اصلا بخاطر وجودم تو این دنیا...حقم نیس این همه محاکمه و مسخره شم...بخاطر...

حالم خیلی بده...خیلی ناراحتم

چشامو...می بندم میخوام هرچی غصه اس بمیره،که تو خواب...یکی از تنم روحمو پس بگیره...

شکوه و شکایت به...مشاور محترمم:

نمی بخشمت.شاید به این دلیل که اگرمخالف هدفم نبودی من میتونستم دیگه عجیب الخلقه نباشم.میتونستم با کلی انسان انسان زندگی کنم.میتونستم با خیال راحت بدون اینکه بهم نگاه بد بشه زندگی کنم.

ولی،سوخت،سوخت.تمام هدف و آینده ام سوخت.

فقط بخاطرخوداحمقم که...

23.

سلااااااااااااااام به دوستان عزیز

ببخشیدبابت تاخیرم

برای مصاحبه دانشگاه امام صادق رفته بودم تهران.رفت و برگشت و اینا دوروز طول کشید.مصاحبه هم خوب بود کلا

واااای حالا بایدبرای مصاحبه دبیری برم شیراز.کلی دردسر داره.برام دعا کنید.

راستی نتمون قطع شده.الان کافی نتم برای گرفتن فرم مصاحبه.

دعا بنمایید هرچی صلاحمه پیش بیاد

22.

سلام دوستان.خوبین

اول بگم که رتبه کنکورم اومد و خداروشکر سه رقمی شدم.

این روزا هم درگیر انتخاب رشته ام...

هفته ی قبل از مشهد برگشتم.جاتون سبز.ولی خیییییلی شلوغ بود.

سه روز مشهد بودیم.حرم می رفتیم.موجای خروشان رفتیم.رفتیم با لباسای محلی عکس گرفتیم و کلی خندیدیم.من و سه تا از دوستام بودیم.

یکی ازهمکلاسیام هم اومده بود مشهد تو حرم همدیگرو پیداکردیم.شب اومد مسافرخونه ی ما.کلی خندیدیم

اول کار سر بد بودن مسافرخونه کلی نازنین با مسوول کاروان دعوا کرد.

ولی یه اتاق خوب گیرمون اومد.

کوچه ی مسافرخونمون خیییلی ترسناک بود.یکم تاریک بود و مسافرخونه زیاد بود.اما پر از مردای سیگاری و معتاد بود.

شب اول به یکی از خدمه های هتل گفتیم بیاد سرکوچه تا هتل همراهیمون کنه.

نازنین بهش زنگ زد و اومد.دیگه شماره نازنین رو پیداکرده بود و شب بعد براش پیام عاشقانه فرستاده بود و مزاحمش میشد.

شب بعد به یکی از مغازه دارا که یکم مسن بود گفتیم وایسه برامون تا برسیم به مسافرخونه.

اتوبوسی که باهاش رفتیم و اومدیم داغون بود.کمرم و زانوم خرد شد.

برگشتنه خیلی سختم بود.چون یه روز و نیم طول کشید چون قدمگاه و تهران و قم و جمکران هم هرکدوم یکی دوساعت وایساد.

یه سری قرص داشتم که بخاطر خوردنشون اعصابم ضعیف شده بود و رفتار زهرا و نازنین خیلی رو اعصابم بود.تنها یادداشتی که تو سفرنوشتم:

روز۱۷مردادسال۹۵.الان ساعت۸:۲۰هس.ماحرم امام خمینی هستیم.بانازنین و زهرا.زهراخیلی غرمیزنه ونازنینم که بایدحرف حرف خودش باشه بعضی رفتاراش عصبیم میکنه شایداینکه زیادی یکنواخته.شایدم من زیادی اعصابم خرده.احتمالا تاثیرقرصایی هس که میخورم.قرآن خوندیم.قراره تا ساعت۹اینجاباشیم.راستی مشکل رودویم هم حل شد

21.

سلام دوستان.

ان شاالله فردا میخوام برم مشهد دعاتون کنم.

تو این یه هفته کلی کار مفید کردم.یکی اینکه کلاس اشپزی ثبت نام کردم هفته ای یه جلسه.هر جلسه سه ساعت.

کلی غذا یاد گرفتم و دیروز ته چین درست کردم مامانم کلی کیف کرد.

خلاصه کلی غذابلدشدم که بعدمشهدواسشون درست میکنم.

چهارشنبه هفته قبلی با خواهرم نجمه رفتیم شیراز دکتر زنان.

بااین که برای تفریح نرفته بودیم اما کلی خوش گذشت و خندیدیم.

برگشتنه با نجمه درمورد خونوادمون خیلی حرف زدیم.این که محبتاش مادیه و خونواده مامانش رو کلا بیشتر از ما دوست داره...همچنین پی بردم رفتارای مامان با من بخاطر این نیس که اجتماعی نیستم بلکه بخاطر رفتارای خود مامانه.

یه روز هم رفتیم کوه شب هم موندیم کمک پدر بزرگم بادام پوست کندیم.


20.

دو سه روز پیش نگین و نگار دو تا از دوستام  که دوقلو هستن ما رو دعوت کردن واسه ناهار.شش نفر بودیم با مامانشون میشدیم هفت نفر.کلی مسخره بازی در اوردیم

و دابسمش گرفتیم.یه عالمه هم عکس گرفتیم.

بعدش رفتیم کافی شاپی که تازه باز شده بود و بعدشم سینما.

سینما خیییلی گرم بود پختیم از گرما.

شب نازنین اومد خونه ما.تا ساعت دو و نیم حرف میزدیم.

صبح هم ساعت یازده و نیم بلند شدیم.

راستی دیشب فیلم اسب سفید پادشاه که سی دیش رو گرفته بودم دیدم.قشنگ بود.یه قسمتش گریه ام گرفت.

قسمتی که سعید تصادف کرد مرد و قسمتی که مریم دیوونه شده بود.

جدیدا خیلی احساساتی شدم.من که پای هیچ فیلمی گریه ام نمی گرفت حالا با دیدن گریه بازیگرای فیلم گریه ام میگیره.

خیلی دل نازک شدم و این اصلا خوب نیس.

علاوه بر اون جدیدا واسه همه دلتنگ میشم.من که تا قبل از این اصلا نمیدونستم دلتنگی چیه حالا خیلی فرق کردم.

این تغییراتی که توم بوجود اومده اصلا خوب نیس.

حس میکنم بین زمین و اسمون معلقم خیلی سرگردونم.

راستی دیروز رفتم کتابخونه بزرگ شهرمون کتابایی که میخواستم گیرم نیومد.فکر کن کتاب اصول عقاید ایت الله مکارم رو نداشت!خیر سرش بزرگترین کتابخونه شهره..