من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

بچه ی شش ماهه آخه...

سلام.دیشب بطور اتفاقی تصمیم گرفتم با مامانم برم روضه.وقتی رسیدیم اول کمی سخنرانی بود و بعدش روضه ی حضرت علی اصغر...:-(

شاید باورتون نشه ولی من خییییلی حضرت علی اصغر رو دوست دارم و شهادتش برام سخته.موقع روضه همه خون گریه می کردیم.

تو روضه یه جاییش دیگه واقعا حس کردم دارم از این غم دیوونه میشم.

یکم اونور تر یه خانوم نشسته بود که یه بچه ی چن ماهه بغلش بود.با دیدن اون بچه هی داغ دلم تازه میش و اتیش میگرفتم....

هنوز ذهنم نتونسته این موضوع رو حل کنه که چرا حضرت علی اصغر؟اون که شیش ماهش بیشتر نبود،اونکه نمیتونست از خودش دفاع کنه,،مگه اون چقدر آب میخواست،مگه . . .

آخه اونا باهیچ کدوم از دشمناشون اینطوری رفتار نکرده بودن،امام حسین که نوه ی پیغمبرشون بود چرا اونو اینطوری... وای خدایااااااا خدایاااااااا

تغییر بزرگ...خوابی که دیدم

سلام.خداروشکر روزای خوبیه،حتی اگر خوب نباشه دارم دیدمو نسبت بهش عوض میکنم.حالم خیلی بهتره.خداروشکر

راستییی یه خواب خنده دار دیشب دیدم.خواب دیدم من و مامانمو خواهرم توی یه ماشینی هستیم داشتیم از یه جایی که نمیدونم  کجا بود برمیگشتیم اخه کل خوابمو یادم نیس بعد سوار ماشینه که بودیم یه خانوم رانندمون بود مامانمم جلو نشسته بود من و خواهرمم عقب نشسته بودیم.

خانومه داشت برای مامانم تعریف میکرد خدا روشکر خدا یه شوهر خوب بهم داده،خدا رو شکر محمد علیزاده خیلی خوبه....

من درست حرفاشونو نمیشنیدم چون خواهرم داشت باهام حرف میزد...این خانومه که رانندگی میکرد هم موهاشو رنگ قرمز زده بود و ارایش کرده بود و یه رژلب قرررررمز هم زده بود.بعد فکر کنم ازش پرسیدیم شما همسر محمدعلیزاده هستین اونم گفت آره  و بعد باخواهرم شروع کرد دراین مورد حرف زدن.بعد خواهرم ازش پرسید محمدرفتارش چطوره اونم گفت خوبه و اینا بعد خواهرم پرسید محمد با ارایشت مشکلی نداره؟؟خانومه گفته چرا.محمد خیلی مذهبیه و چادری بودنو دوست داره و بعدباخواهوم به من نگاه کردن و خندیدن چون من چادر سرم بود.

تو حرفاش درباره مذهبی بودن محمد یه کلمه بکار برد که دقیق یادم نیس اما معنی امل می داد.بعد ما پیاده شدیم و اونم یه جای دیگه پیاده شد و دیدم که چادر سرش کرد.تو دلم گفتم اگر اقای علیزاده بتونه رو همسرش تاثیر بذاره خیلی خوبه.خخخخخ

چه خوابی.راستش هرچیزی که روز دیده بودم تو خوابم قاطی شد.مثلا دخترای دانشجویی که سوار اژانس شدن و اینا... و یاد خوابی که از اقا مجید دیده بودم افتادم که تو همین وب نوشتم دقیقا اولین پست وبلاگم.دلم میخواد لو بدم اقا مجید کیه...یه راهنمایی این که الان تو یکی از فیلما بازی میکنه...ببینم میتونید حدس بزنید.


میخوام از این به بعد دربرابر زخم زبونها و ناراحتی های خودم پوست کلفت باشم.یه جورایی میشه گفت بی خیالی،بی خیال باشم تا بعد به این دردا عادت کنم.

دارم روزامو مفید پیش می برم،کاملا مفید که نه،حداقل مفیدتر از قبل.

مثلا هرروز ۱۰تا کلمه انگلیسی جدید میخونم و یادش میگیرم،تفسیر قرآن هرروز یکمی میخونم،منتظر هستم تا یه زندگینامه درست و معتبر از اماما هم گیرم بیاد تا امامام رو بهتر بشناسم،یه جورایی شاید بشه گفت این تغییرات از برکت سخنرانی های استاد راعفی پور هس،خدا خیرش بده و حفظش کنه.

دلم میخواد سال دیگه بتونم اربعین پیاده برم کربلا...تابستون برم مشهد زیارت امام رضا ع و نفیسه رو هم از نزدیک ببینم...

دیشب رفتم عزاداری امام حسین.خیلی حالم خوب شد

الحمدلله رب العالمین خدایا شکرت.التماس دعای فرج

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

دلزده...

سلام.

گفتم یه مدت گوشیمو کنار بذارم تا درس بخونم اما نمیدونم چمه آخه اصلا دست و دلم به درس خوندن نمیره.این روزا حالم خوش نیس.

از همه ی بچه های کلاس بدم میاد.اه اه اه مخصوصا الف

این روزا کارشون شده مسخره کردن من و منم چون با یه روحیه ی گرفته این دو هفته رو دارم سپری میکنم نمیتونم جوابشونو بدم.کوچیکترین لغتی به ذهنم نمیاد واسه جواب دادن بهشون.تنهام این روزا.خیلی تنها

حس میکنم تمام بچه های کلاس دشمنم هستن.دشمن پیشرفت و تفکرم.... باید هرچه سریعتر خانم الف مشاورم رو ببینم.هعییییی امام رضا تو که هروقت می دیدی حالم خیلی داغونه منو دعوت میکردی کاش حالاهم دعوت کنی و بتونم بیام اخه تو مدرسه ها سخته.هعییییی.

بچه ها بخاطر اینکه یکی از معلما خیلی برای درس صدام میکنه اذیتم میکنن.بیشعورای بی جنبه.

توقع داشتم الف محیای من باشه ولی کمترین شباهتی به محیا نداره.

.الان هم میخوام به راضیه پیام بدم بگم مثل بی شعورا هی  نره قضیه خواستگار پارسالم رو همه جا جار بزنه

دیشب خونه مامان بزرگ موندم.صبح هم رفتم کلاس تا کتاب بگیرم و قرار شد توی یه مسابقه شرکت کنم ان شاالله.حالم خیلی بده.کاش یکی بود میتونستم باهاش بحرفم.دوستم و که هروقت باهاش میحرفم و درد و دل میکنم همش هی نصیحتم میکنه و منم خوشم نمیاد.

داداش مرتضی این روزا همش میگه برم پیشش،اما دست خودم که نیس.

من خطاب به داداش مرتضی:دیدی بی من داری میری دیدی قولاتو شکستی دیدی قلبم رو ندیدی دیدی اشکام رو نخواستی دیدی حتی یه دقیقه نمی مونی بعد رفتن دیگه خسته شدم آخه بس که قلبمو شکستن آه دیدی رفتی.

جواب داداش مرتضی:بسه تو داری بااین حرفا در میای بدجوری از پا بسه پاشو بیا اینجا بگذر از این خیال و رویا.

قلبت مثه قلبم شکسته تر شده چشامون تر شده هوا بدتر شده دلم میخواد بگی پیشم میای الان روزای بی من دیگه تموم شده دیگه تموم شده.:-(


امروز و اینا....

سلام

اول از همه بخاطر حادثه منا که باعث کشته شدن شمار زیادی از هموطنامون شد تسلیت میگم به همه.

خدا رحمتشون کنه.

مرگ بر آل سعود

دوم اینکه امروز بالاخره تونستم با خانم الف مشاورم صحبت کنم اخه هرچی این چن روز زنگ میزدم خونه نبود امروز درمورد درس خوندن و انگیزه ام و اسپانیا رفتن داداششون که مبلغ اسلامه و اینا حرف زدیم خیلی حال خوبی بهم دس میده وقتی باهاش حرف میزنم،سرشار از آرامش و معنویت و شادی...

توی صحبتامون درمورد هدفم گفت ان شاالله تو هم به هدفت میرسی و میشی یکی مثل خانم نیلچی زاده و برنامه سمت خدا دعوتت می کنه و میری اونجا میگی من فلان کشور رفتم فلان کشور رفتم.

دیشب خونه خاله مح بودیممن حوصلم سررفت به مامان گفتم بزنگه محمد بیاد دنبالم بریم بگردیم و محمد اومد و باهم رفتیم کافی شاپ جاتون خالی.این کارم در راستای بهتر شدن روابطم با داداش محمد بود که گاهی اوقات باهم دعواهای لفظی داریم و رفتاراش خییییلی رو اعصابه.

خوشحالم چون قراره فردا رویا رو ببینم اخه روز اول مهر که برا تنظیم برنامه رفتیم رویا بخاطر دندونش نیومده بود.

راستی امروز رفتم مسجد شلوغ بود گفتم حالا تو این شلوغی خانم الف رو چجور پیدا کنم که طرز روسری پوشیدنش باعث شد از دور شناساییش کنم و اخر کار ازش درمورد شرکت پ پرسیدم و منو راهنمایی کرد.

ان شاالله خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه

راستی دیروز به مایده زنگیدم و گفتم ازش ناراحتم که برا تولدم حتی یه پیام تبریک هم نفرستلد و اون مثل همیشه قبول نکرد و کارش رو توجیه کرد.هیچ وقت انتقادپذیر خوبی نبوده.بوووووق دلم میخواد فحش بدما.اه

راستی لاکی من هم به خواب زمستانی فرو رفته

لاکی اسم لاک پشت کوچولومه که در اصل مال بچه خواهرم امیر محمد هس که یادشون رفت اونو با خودشون ببرن تهران.

خب همین دیگه.به قول بانو دلارام باشید در پناه خدا

خداحافظ