من و من

یه وبلاگ همدم من...

من و من

یه وبلاگ همدم من...

19.

سلااااام دوستان.چطورین خوبین؟عاغا من دیروز کنکور دادم و خداروشکر تموم شدددددد.

عمومیش خوب بود اما اختصاصیش از تاریخ به بعد سخت بود.

شبش که اصلا خوابم نبرد.نه از استرسا در کل خوابم نمیومد.راستی شبش همکلاسیم زهرا اومد خونمون یکم درس مرور کردیم و یه سوال اقتصاد حل کردیم.

دیروز که هیچکی استرس نداشت و جالب این بود که اصلا حس و حال کنکور نداشتم.

فقط اولش برا پیدا کردن صندلیم خیلی سوتی دادم یه اقایی هم بود مسءول اونجا بود با حالت تمسخر امیز بهم خندید دلم میخواس خفه اش کنم.

دیروز عصر رفتیم کوه تا امروز عصر...بد نبود جاتون سبز.

من پی بردم تفریح و مسافرت بدون وجود نامحرم خیییلی می چسبههه.

18.

سلاااام به ابجیای گلم.خوبین؟نماز روزه هاتون قبول.

راستش دوروز نت نداشتم.دوشب پیش هم تا سحر پیش خواهرم تو بیمارستان موندم.

دیشب هم غذا برا سحری خریدم و رفتم پیش خواهرم بیمارستان.تا ساعت۹صبح موندم.

تجربه جالبی بود برام اخه تاحالاتوبیمارستان نمونده بودم.

باتجربه دیشبم به چندتا نکته پی بردم یکی اینکه من برخلاف نظر همه اصلا غیر اجتماعی نیستم اگر بودم دیشب باید معذب می بودم درحالیکه اینطور نبود ودلم میخواست باهمراهای بقیه بیمارا صحبت کنم و ارتباط برقرار کنم.دوم این که یه خرده دست و پاچلفتیم ینی در بعضی مواقع خنگول بازی درمیارم خخخخ.نمیدونم چطور درستش کنم.

راستییییی خواهرم یه قرص میخواست که تو شهرمون گیر نمیومد که شیراز و کرمانشاه و تهران و تبریز و بندر دنبالش گشتیم تا پیدا شد.قرص کمیابی نبود اما دیگه استفاده نمیشد.قرص افزایش رشد مو بود که یکی از عوارضش افت فشار خون بود که خواهرم خورد و خداروشکر فشارش پایین اومد و مرخصش کردن.یعنی هیچ قرص فشاری روش تاثیر نداشت که دست به دامن این قرص شدیم.

خب من برم دیگه.التماس دعا.

یاعلی

17.

شهادت امام علی ع رو به همه مسلمانان تسلیت میگم.

دیشب افطار خونه ابجی ف. بودیم.

بعد که اومدیم خونه ابجی نجمه حالش بد میشه و با اورژانس می برنش بیمارستان.ما سحر خبردار شدیم و مامانم بعد از نماز صبح رفت بیمارستان پیشش.

نجمه نفسش گرفته بود و دکتر گفته بود اگر پنج دقیقه دیرتر می رسید.....

امروز ساعت سه عصر رفتیم ملاقاتش.

نجمه تو ریه هاش اب بوده و عفونت کرده بوده.

هعییییی خدا چی بگم؟؟؟؟؟خدایا نجمه رو شفا بده به حق این ماه عزیز.الهی آمین

التماس دعااااااا خیییییلی زیاااااد

16.

واااای خندوانه ی امشبو...محمد علیزاده رو اورده بودن.

کلی خندیدم درمورد اشپزیش و ظرف شستنش....

و چقدر رفتاراش و احساساش دوس داشتنی بود.دمش گرم...چه مامان و بابای بامزه ای داره!آخی

خدا خودش و پدر و مادر رو حفظ کنه...

15.

این پست دوتا تیتر داره:۱.کاسه ی داغتر از آش ۲.داعشی تازه کار

خب بهتون گفته بودم خواهرم مریضه و کلیه اش مشکل داره و گفتم که رفته شیراز تا شاید عمل بشه.عاغا این مدتی که خواهرم و مامانم شیراز بودن عمه ها پدر منو در اوردن...یکیشون روزی سه بار زنگ میزد و حال نجمه رو می پرسید.

اول اینو بگم که بابام بدبینه خیلی مواقع.

فکر میکنه خواهرم این جوریه حالا یعنی دور از جونش داره میره.

اون روز داشت به داداشم میگفت خواهرت داره از پیشمون میره و فلان و این حرفا.

خب نجمه فقط کلیه اش مشکل داره و یه کیست داره.

براساس حرفای بابام اقوام بابام کاسه ی داغترازآش شدن وفکرمیکنن خدایی نکرده قراره اتفاقی بیفته و یه جوری ناراحت و ناامید کننده رفتار میکنن که...

درمورد تیتر دوم:

طرفای صبح خواب دیدم یه جاخوندم یکی از علایم ظهور امام زمان عج اینه که همون روز یه خورشیدگرفتگی و ماه گرفتگی اتفاق میفته.بعد تو خوابم اتفاق افتاد و گفتم اخ جووون امام زمان داره میاد.همون موقع داشتم برای بابام غذا میبردم تو مسیری که از هال به اشپزخونه رفتم تو دلم میگفتم بسه دیگه این همه ظلم و بدبختی.درسته ما بدیم ولی ماهم دل داریم که امام زمانمون رو ببینیم.

زمان امام حسین حتی یزید ظالم هم امام زمانشو دید و این حرفا.داشت گریم میگرفت.

رفتم تو اشپزخونه یه دفعه دیدم یه داعشی پشت سرم وایساده

من افتادم رو زمین و داشت سرم رو می برید کلی خوشحال شدم که بالاخره به ارزوی دیرینه ام شهادت رسیدم بعد باخودم فکر کردم این داره سرمو می بره چرا انقدر کج و کوله می بره و چرا دردم نمیگیره.

ناخوداگاه تو خواب سرم دوبار بدون اراده تکون خورد و بیدار شدم.

عاغا من پی بردم داعشیه تازه کار بوده بلد نبوده درست سر ببره.خخخخ

ولی حیف خواب بود.امام زمان هم نیومد:-(