-
1
شنبه 5 دی 1394 16:38
سلام به همه. امروز صبح پاشدم و حدود نیم ساعت دوباره فلسفه رو مرور کردم. طبق پیش بینی من ز وقتی اومد مدرسه دوباره با کلی استرس بهم گفت این صفحه رو نخوندم برام توضیح میدی؟منم پاسش دادم به و . سر امتحان هیچیییی یادم نمیومد حتی سوال اسونی مثل نویسنده تهافت التهافت!!! خانم ف ازم پرسید سوالا چطوره گفتم وای خانم همشو یادم...
-
درس بخون خو
یکشنبه 15 آذر 1394 22:45
سلام.اغا یکی بیاد منو بچسبونه به درس.چیکار کنم خو؟خیر سرم کنکوریم. کلی وقته پست نذاشتم. امروز حالم خیییییلی بد بود در حد مرگ.داشتم می مردم.دیروز هم از سردرد داشتم تلف میشدم.اوضاعیه ها امشب یکم از فیلم کیمیا رو دیدم.واقعا دلم برا پیمان سوخت. فردا ازمون پیشرفت تحصیلی دارم.مواد ازمون رو خدا رو شکر خوندم. یکی بیاد کمکم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1394 18:25
سلام.فقط اومدم یه اعلام حضوری کنم و برم شدیدا از بعضی رفتارهای همکلاسیام خسته شدم. خداروشکر که از دستشون راحت میشم ی.س دیروز یه حرفی زد که فهمیدم کلا درمورد شخصیتش اشتباه میکردم.کسی که در عمل یکم می لنگه.همکلاسیمو میگم. راسی امروز میخواسم برم پیش خانم الف مشاورم نوبت هم گرفته بودم ولی رفته بود خونه.یکم بهم برخورد.ولی...
-
دوباره....
یکشنبه 10 آبان 1394 20:30
یکی دو هفته پیش نازنین اومد اینجا.شب باهم رفتیم کافی شاپ کلی خندیدیم مثل همیشه.کلی خوش گذشت. الان دوباره هوس یه شادی کردم. خیلی درد داره تنها باشی و مجبورباشی چشم به دنیای مجازیی بدوزی که افرادش واقعا درکنارت نیستن درحال حاضر جز نازنین که ازم دوره هیچ دوست صمیمی و پایه ای ندارم.که پایه بودنش باعث بهتر شدن حالم بشه. با...
-
دلم میخواد بنویسم اما نمیتونم
دوشنبه 4 آبان 1394 17:32
سلام.این روزا خیلی اتفاقایی می افته که دوس دارم بنویسم اما اصلا حسش نیس.حتی وقتایی که خیلی نیاز دارم به نوشتن دوروز پیش به رویا زنگ زدم که قرآنش رو برام بیاره اما خونه نبود یه ساعت بعدش زنگ زدم هنوز نیومده بود.یه نیم ساعت بعد ازخونه مادربزرگش زنگ زد و یه جوری حرف زد که واقعا از دوبار زنگ زدنم خجالت کشیدم. تصمیم گرفتم...
-
حسین ع...
شنبه 2 آبان 1394 17:45
نوشتم اول خط بسمه تعالی سر بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بندۀ تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق» که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر سری که گفت من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند میروم با سر...
-
بچه ی شش ماهه آخه...
چهارشنبه 29 مهر 1394 14:34
سلام.دیشب بطور اتفاقی تصمیم گرفتم با مامانم برم روضه.وقتی رسیدیم اول کمی سخنرانی بود و بعدش روضه ی حضرت علی اصغر...:-( شاید باورتون نشه ولی من خییییلی حضرت علی اصغر رو دوست دارم و شهادتش برام سخته.موقع روضه همه خون گریه می کردیم. تو روضه یه جاییش دیگه واقعا حس کردم دارم از این غم دیوونه میشم. یکم اونور تر یه خانوم...
-
تغییر بزرگ...خوابی که دیدم
دوشنبه 27 مهر 1394 13:28
سلام.خداروشکر روزای خوبیه،حتی اگر خوب نباشه دارم دیدمو نسبت بهش عوض میکنم.حالم خیلی بهتره.خداروشکر راستییی یه خواب خنده دار دیشب دیدم.خواب دیدم من و مامانمو خواهرم توی یه ماشینی هستیم داشتیم از یه جایی که نمیدونم کجا بود برمیگشتیم اخه کل خوابمو یادم نیس بعد سوار ماشینه که بودیم یه خانوم رانندمون بود مامانمم جلو نشسته...
-
دلزده...
دوشنبه 13 مهر 1394 15:09
سلام. گفتم یه مدت گوشیمو کنار بذارم تا درس بخونم اما نمیدونم چمه آخه اصلا دست و دلم به درس خوندن نمیره.این روزا حالم خوش نیس. از همه ی بچه های کلاس بدم میاد.اه اه اه مخصوصا الف این روزا کارشون شده مسخره کردن من و منم چون با یه روحیه ی گرفته این دو هفته رو دارم سپری میکنم نمیتونم جوابشونو بدم.کوچیکترین لغتی به ذهنم...
-
امروز و اینا....
جمعه 3 مهر 1394 18:52
سلام اول از همه بخاطر حادثه منا که باعث کشته شدن شمار زیادی از هموطنامون شد تسلیت میگم به همه. خدا رحمتشون کنه. مرگ بر آل سعود دوم اینکه امروز بالاخره تونستم با خانم الف مشاورم صحبت کنم اخه هرچی این چن روز زنگ میزدم خونه نبود امروز درمورد درس خوندن و انگیزه ام و اسپانیا رفتن داداششون که مبلغ اسلامه و اینا حرف زدیم...
-
:-(
شنبه 28 شهریور 1394 19:08
چشمام داغونه از بس گریه کردم حس میکنم چشمام ضعیف تر شده...
-
آخرین وداع
جمعه 27 شهریور 1394 19:17
توی آخرین وداع،وقتی دورم از همه، چه صبورم ای خدا،دیگه وقت رفتنه تورو میسپارم به خاک،تو رومیسپارم به عشق برو با ستاره هات امروز تشییع معلم تاریخمون بود.آخ همش خنده هاش یادم میاد تعریف کردناش جلسه آخری که باهاش داشتیم.هعییییی دنیای نامرد امروز انقدر گریه کردم که دیگه برام انرژی نمونده بود.از ۱۲تا بچه های کلاس فقط...
-
غمگین نوشت
پنجشنبه 26 شهریور 1394 13:48
سلام.متاسفانه امروز خبردار شدم که دیشب معلم تاریخمون فوت شده.خییییییلی ناراحت شدم.خیلی گریه کردم.تشییعش هنوز معلوم نیس کی باشه. خ زنگ زد بهم گفت.کلی شوکه شدم اونم وقتی شنیده بود شوکه شده بود. حالم بد شد زنگ زدم به رویا و حالش رو پرسیدم و بعد از معلم تاریخمون گفتم.میدونست فوت شده. پشت تلفن بغضم گرفت.کمی گریه کردم رویا...
-
....................
جمعه 20 شهریور 1394 23:04
سلام. این روزا با هرکی میخوام حرف بزنم وسط حرفم می پره و هیچ وقت حرفام رو کامل گوش نمیدن دیگه چه برسه به اینکه بخوام باهاشون دردودل کنم. امروز انقد هوس کرده بودم با یکی حرف بزنم اما هیچکس نیس.رویا که بخاطر جراحی دندونش بهش نزنگیدم و اونقدرا هم با هم راحت نشدیم اخه هنوز در مراحل اول دوستیمون هستیم.مایده و زهرا هم که...
-
حوصله ندارم
شنبه 14 شهریور 1394 11:40
سلام تاامروز که من دارم اینارو مینویسم حدود یه ماه هس که ابجی ا و شوهرش و بچه هاش اینجاهسن.البته یه چندروزی رفتن شیراز پیش مادرشوهرش و چندروزهم همینجااون خونه ای که اجاره کردن موندن و باقی روزها که خونه مابودن سرگرم کردن بچه های خواهرم بامن بود.دیگه فکرکنیدچطورمیتونستم درس بخونم.هرچندبچه های خواهرم رو خیلی دوست دارم...
-
:-)
یکشنبه 8 شهریور 1394 20:25
سلاااام دوستای من.خوبید؟ میخوام درمورد پنج شنبه ای که گذشت بگم.چهارشنبه شب که دفترم و کادوی مایده رو گذاشتم تو کیفم و رفتم خونه مامان بزرگم چون تنها بود پیشش بمونم.صبحش هم مامان بزرگم میخواست بره ازمایش.رفتم مدرسه و کلا دراین فکربودم چجوری مایده رو غافلگیر کنم.ساعت اول اقای .....دبیرادبیاتمون اومد و گفت شماهاچراسوال...
-
...
جمعه 30 مرداد 1394 01:38
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست نه نگفتم...
-
من و مامان
سهشنبه 27 مرداد 1394 19:37
سلام.یه مشکلی که خیلی وقته وجود داره اینه که مامان خانوادش رو به ماها که بچه و شوهرشیم ترجیح میده. از جون و دل برای مامان و خواهرا و برادراش کار میکنه اما برای ما اونطوری نیس.حسودی نمیکنم و بی انصاف هم نیستم مامانم خییییییلی به خانوادش توجه میکنه.مثلا هروقت میره بیرون حتما به حونه مادربزرگم سر میزنه.وقتی خاله هام زنگ...
-
این روزا
یکشنبه 25 مرداد 1394 19:57
سلااااام اول روز دختر رو به همه دخملای گل مثل خودم تبریک میگم کوه که مجبور شدم برم.ساعت هشت و اینا بود داداشم منو با موتور رسوند کوه.توی راه دوست داداشم با زنش رو دیدیم.زن دوست داداشم رو تو عروسی ابجیم دیده بودم.زن دوست داداشم گفت خیلی شبیه داداشمم و شوهرش ینی دوست داداشم گفت نه شبیه اون یکی داداشمم که باهامون نیومده...
-
خدااااا
جمعه 23 مرداد 1394 18:11
جیییییییییییغ مامانم و اینا یه شب دیگه هم میخوان کوه بمونن.واااااای خدا منم باید برم. من به خودم قول داده بودم دیگه جایی که اون بنده خدا هس نرم.شوهر ابجی ن رو میگم. وای خدا اعصاب ندارم.حالابایدبایه کوله پرازکتاب برم کوه.خداااا
-
هعی خدا
پنجشنبه 22 مرداد 1394 18:16
چن وقت پیش مشاورمون یه جلسه گذاشت تا درموردکنکور و درس خوندن و اینا باخودمون و مامانا صحبت کنه.به مامانا گفت به تغذیه بچه کنکوریتون اهمیت بدید همه اش خودتون نرید بیرون از خونه.با دخترتون باشید و درس خوندش براتون مهم باشه و اینا. حالا اینجا کلا برعکسه. تو فرهنگ اقوامم ازدواج کردن مهمه و درس خوندن مهم نیس .حالا من که...
-
عصبانیم
دوشنبه 19 مرداد 1394 18:25
امروز زنگیدم به مایده با ایرانسلم چون مکالمه رایگان داشتم گفتم تموم بشه.بهش گفتم یه زنگی به نازنین بزن گفت بخدا میخوام زنگ بزنما.....آره جون خودش همیشه میخواد زنگ بزنه ها ولی نمیشه.بعد گفتم نمیخوای تولد بگیری؟گفت میدونی که تو رشته ما رقابت خیلی زیاده و یه دقیقه برای ما یه دقیقه هس و ارزش داره .گفتم ینی تولد منم نمیای...
-
عروسی
شنبه 17 مرداد 1394 14:37
سلام سلام. این چند روز که نبودم درگیر عروسی خواهرم بودم.خداروشکر به خیر گذشت و خیلی خوش گذشت. آتلیه هم رفتم و چند تا عکس گرفتم هم شب حنابندون هم عروسی. ما پنج شنبه ها مدرسه کلاس ادبیات و ریاضی کنکور واسمون گذاشتن چون حنابندون و عروسی چارشنبه پنج شنبه بود نتونستم برم کلاس.امروز تو واتساپ از فایزه پرسیدم من پنج شنبه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مرداد 1394 23:50
سلام.وای چقد وقته چیزی ننوشتم. امشب نازنین بعد از کلی وقت زنگ زد و سلام و احوال پرسی و اینا و گفت من اینجام.گفت صبح میتونی بری فلان جا از دوستم گوشیمو بگیری؟گفتم باشه : | ینی بخاطر اینکه کارم داشته واسم زنگ زده؟؟؟ینی بخاطر احوالپرسی زنگ نزده؟؟؟من خوش خیالو باش. فقط وقتی بهم میزنگن که بهم نیاز دارن.ینی رسما خااااااک بر...
-
ازمون سنجش
جمعه 2 مرداد 1394 16:25
امروز صبح زود اماده شدم که با انسی بریم فسا برای ازمون سنجش.قرار بود داداش انسی مارو برسونه.یکم دیر اومدن دنبالم.به فسا که رسیدیم اصلا ادرس مدرسه رو بلد نبودیم.یه اقایی با موتور گفت پشت سرم بیاین.خدا خیرش بده مدرسه رو بهمون نشون داد.من و انسی بعد کلی تاخیر سرجلسه نشستیم.دفترچه عمومی رو اول دادن که اشتباهی اول تستای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیر 1394 15:59
سلام.قصد دارم این وبلاگو فردا حذف کنم.خوبی بدی دیدید حلال کنید.ابجی مونا و ابجی مهنا به وبتون سرمیزنم.خدافظ
-
دختر که باشی
جمعه 26 تیر 1394 01:38
#emam_khamenei_love دختر که باشی....همیشه یه سری حسرت ها میمونه به دلت همیشه حسرت شهادت میمونه به دلت دختر که باشی حسرت اینکه پیاده اربعین بری کربلا میمونه به دلت چون همه میگن دختری به صلاحت نیست بری دختر که باشی فقط باید پشت سر جنازه ی شهدای مدافع حرم بدویی و فقط بتونی اشک بریزی دختر که باشی حسرت اینکه توی روضه امام...
-
یه حس
پنجشنبه 25 تیر 1394 17:43
امروز یه حس عجیبی دارم.نمیدونم چیه شبیه حسیه که از روزای دور می مونه یادگار.....خخخخ یه لحظه بایه تیکه از شعرای مرتضی قاطی شد... دوتا کشف جالب ،اینکه دیگه با نازنین هم نمیتونم راحت باشم و اینکه همه ی مردم جز تعداد انگشت شماری همیشه حق رو به دیگران میدن،نه من.اوووووه خدا بخیر کنه. اگه موافق باشید پست بعدی چند تا از...
-
نیست...
سهشنبه 23 تیر 1394 00:56
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟! باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست چشم می دوزم به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیر 1394 13:35
خداجونم سلام.ممنون که انقدر بهم لطف داری.دیشب هم مراسم احیا عالی بود راستی میدونی چیه این روزا مشکل من درس خوندن واسه کنکور هس.اگر قرار باشه تلوزیون روشن باشه دیگه جایی برای درس خوندن من باقی نمیمونه.باید همش برم کتابخونه.چقدر خوبه تو هستی خداجونم.اگرکنارم نبودی می مردم.نگران منی به تو قرصه دلم تو کنار منی نمیترسه...